بی همزاد

بی همزاد تر از گل تنها تر از ماه و گوشه گیرتر از باد

بی همزاد

بی همزاد تر از گل تنها تر از ماه و گوشه گیرتر از باد

کابوس

یه مدتیه هر شب کابوس می بینم.... یه کابوس وحشتناک...

نه ! اشتباه نکن کابوس های من هیولا و دراکولا و یا آدم خوارها نیستن!

بلکه من هر شب کابوس دودلی ها و تردیدهایی که تا امروز تو زندگیم داشتم رو می بینم

من هر شب توی خواب سر یه دو راهی قرار می گیرم و هزار جور وسوسه منو به هر کدوم از راه ها صدا می زنه...

.

..

نمی دونم کدوم راه درسته ؟ فکر می کنم ...وسوسه می شم ... یه راه رو انتخاب می کنم اما پشیمون می شم....

حالم از خودم به هم می خوره .... تنها نقصی که توی وجودم به وضوح مشاهده می شه نداشتن ارادهُ س....

یهو از خواب می پرم ....تمام صحنه های اون کابوس هنوز جلوی چشمامه...سعی می کنم همه چی رو با خوردن یه لیوان آب فراموش کنم و دوباره به خواب می رم.....

اما دوباره خودمو می بینم که تو یه راه قدم گذاشتم .... اما این دفعه موضوع فرق می کنه چون این بار می تونم آخر جاده رو ببینم:

سیاهی .... ذلت.....خواری.....تنهایی.....و مرگ

.

..

...

*من خیلی تنهام ....کمکم کن!*

نظرات 1 + ارسال نظر
چاپاریست سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:51 ق.ظ http://zone.chaparist.com

سرویس سرگرمی چاپاریست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد